این روزا چقدر دلم واسه زندگیم توی گذشته تنگ شده ...
روزایی که هر جور دلم می خواست زندگی میکردم و تنها استرس و دغدغه م ست کردن لباسام و برنامه های کاری و روتین زندگیم بود .
زندگیم از ریتم عادی خارج شده ،
اصلا این روزا انگار من آرامش رو گم کردم ، فقط دورم پر از فشار و استرس و دل نگرانیه .
شاید اگر قبلا یکی بهم میگفت در آينده تو این روزها رو تجربه میکنی بهش میخندیدم
بدیش اینه که هیچکس جنس تنهایی منو درک نمیکنه ، حالم رو نمیفهمه ، چهره غمگین و کسلم رو نمیبینه
هرکس دنبال زندگی روتین خودشه ، من اما تنها موندم ، تنها وسط حالی که هیچکس نمیدونه از چه جنسیه
حالا من توی دل یه عالمه اتفاق گیر کردم ، نمیدونم واقعا دیگه نمیدونم چطور باید صبوری کنم
من ...
منی که واسه هرچیزی توی این دنیا یه راهکار داشتم الان برای خودم هیچ راهی نمیبینم ، اگرم هست من دیگه کششم به صفر رسیده .
از این همه اما و اگرها ، از این همه شاید و حتما ها ، از این همه شدن و نشدن ها ...
من واقعا دیگه توان ندارم ، خدایا چیکار کنم که این روزا فقط به خوبی بگذره ؟
کاش میشد میخوابیدم و اون روزی که باید بیدار میشدم و دیگه همه چیز تموم شده بود و منم به تو رسیده بودم ....
خدای مهربون من اینجای زندگی گیر کردم ، کمکم کن که بگذره این روزای سخت ، به خوبی بگذره
و اون روزی بیاد که به یاد این روزا که میفتم لبخند بزنم و بگم من تونستم ...
برچسب : نویسنده : 0aaa13685 بازدید : 19